نوشتار حاضر، حاوى اشاراتى کوتاه و گذرا به تعریف و مبانى تفسیر اجتهادى قرآن است. همچنین تفاوتهاى آن را با سایر شیوههاى تفسیرى بر مىرسد. بخش اصلى در مقالهى «ارکان و قلمرو تفسیر اجتهادى» به سه مؤلّفهى تفسیر اجتهادى مىپردازد که عبارتند از:
1. توسعهى مفهومى و الغاى خصوصیت؛
2. تطبیق مصداقى؛
3. تحلیلگرى و مفهوم شکافى.
براى هر یک از این مؤلّفهها دو گونه مثال و نمونه مىآید: نخست از میان روایات تفسیرى و دوم از برخى متون تفسیرى؛ به ویژه تفاسیر معاصر (قرن چهاردهم هجرى).
مراد از توسعهى مفهومى، گسترش مفهوم آیه از «مورد» به غیر آن است، و مفهوم شکافى، یعنى شکافتن مفهوم آیه به سمت عمق؛ بر خلاف توسعهى مفهومى که حرکت در سطح آیه یا حرکت عرضى است.
قرآن، علومقرآنى، تفسیر، روشهاى تفسیرى، تفسیر عقلى- اجتهادى
پس از اوجگیرى تفسیر قرآن بر اساس نقل که در تاریخ علوم دینى به «تفسیر مأثور» شهرت پیدا کرد، مفسرانى پیدا شدند که با تمسّک به سیرهى نبوى و شیوهى امامان علیهمالسلام و یا حتى صحابه، قرآن را به روشهاى دیگرى نیز تفسیر کردند. همهى مفسّرانى که بنا و اهتمام خود را در تفسیر، بر نقل و اخبار نگذاشتهاند، همچنان به شیوهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و حضرت على علیهالسلام تمسّک مىکنند و اعتقاد دارند که آن بزرگواران نیز در تبیین کلام الهى، گاه به روشهایى عمل مىکردند که اگر ما نیز به همان روشها عمل کنیم، قرآن را تفسیر نقلى نکردهایم؛ مانند استناد به شعر عرب جاهلى در فهم واژگان و تعابیر قرآنى، و یا آن چه امروزه به تفسیر موضوعى یا تفسیر قرآن به قرآن یا تحلیل آیات، شهرت یافته است.
یکى از همان روشهایى که در فهم قرآن، رواج و شیوع دارد و به دعوى بسیارى از مفسّران، ریشهى آن در سیره و سخن معصومان است، شیوهى «عقلى- اجتهادى» است که در این تحقیق بدان خواهیم پرداخت.
پیشتر نکاتى را یادآور مىشویم:
1. از آن جا که موضوع و مقصود این نوشتار، بررسى مؤلّفههاى تفسیر عقلى- اجتهادى است، نگارنده خود را از بیان و ذکر مقدمات فارغ مىبیند؛ مقدّماتى مانند اثبات این که «قرآن نیاز به تفسیر دارد»، «انسانها اجازهى خردورزى در آیات قرآن را دارند»، «عقل در تفسیر، غیر از عقل در فلسفه و کلام، و حتى علم اصول است»، «فواید تفسیر عقلى- اجتهادى»، «خطرات و آفات این نوع تفسیر قرآن»، «ادوار تفسیر عقلى- اجتهادى»، «شناختنامهى مفسرانى که قرآن را به این روش، تفسیر کردهاند»، «انواع و تنوع و نحلههاى تفسیر عقلى- اجتهادى»، «تفاوت این شیوهى تفسیرى، نزد فرق بزرگ اسلامى» و... روشن است که این مباحث همگى در خور تأمل و بررسىهاى ژرفاند؛ لیکن در این نوشتار، فقط به این مسأله پرداخته مىشود که پایهها و مؤلّفههاى این شیوهى تفسیرى چیست؛ البته با رعایت اختصار و اجمال.
2. شیوهى عقلى- اجتهادى در تفسیر قرآن، هماره در معرض آلودگى به «تفسیر به رأى» است که در این جا به تفاوتها و مرزهاى آن دو پرداخته نمىشود. از اینرو باید بنا را بر این گذاشت که مراد نگارنده «تفسیر صحیح قرآن به شیوهى عقلى» است. همچنین نباید تفسیر عقلى یا درایى یا اجتهادى قرآن را با تفسیر فلسفى، از نوعِ تفسیر کسانى مانند ملا صدرا -در تفسیر سورهى نور و...- خلط و اشتباه کرد. تفسیر فلسفى قرآن، ممکن است یکى از شاخههاى نحیف تفسیر اجتهادى باشد، ولى با آن مترادف و همسان نیست.
3. به هیچ روى قادر به گفتوگو دربارهى دیگر شیوههاى تفسیر در این مختصر نیستیم؛ زیرا هر یک از انواع و روشهاى تفسیرى قرآن، حرف و حدیثهاى بسیارى دارند که باید در جاى خود از آنها بحث کرد.
4. همهى شیوههاى تفسیر قرآن، میان خود اشتراکها و اختلافهایى دارند؛ مثلاً توجّه به الفاظ، واژگانشناسى، شأن نزول، اعراب، تاریخ، لحاظ روایات تفسیرى، تمییز محکم از متشابه و ناسخ از منسوخ و مکّى از مدنى و... همگى در شمار پیش فرضها و قواعد تفسیرى نزد همهى مفسّران با هر شیوهى تفسیرى است. وقتى سخن از مؤلّفههاى تفسیر اجتهادى قرآن مىرود، مسلماً مراد گروهى از مؤلّفهها است که مجموع آنها نه جمیع یا تکتک آنها -ویژه و اختصاصى همین شیوه است و در دیگر روشهاى تفسیرى، یا غایباند و یا کمرنگ. آرى، ممکن است پارهاى از پایههاى روش اجتهادى با روشِ -مثلاً- معناشناختى یکى باشد، ولى به حتم جایگاه آنها در این دو روش یکسان نیست. مثلاً در شیوهى اجتهادى، گاه به «قرائن غیر لفظى» مانند فضاى نزول، ویژگىهاى مخاطب و معرفتهاى بدیهى، بیشتر توجه مىشود تا در روشهاى دیگر.
از این رو، پس از مقدمهاى کوتاه دربارهى تبارشناسى و تعریف تفسیر اجتهادى- عقلى، به سراغ آن مؤلّفهها رفته، هر یک را به اختصار برمىرسیم.
درباره روایى یا ناروایى تفسیر اجتهادى، همهى سخنها و چالشها به این نکته برمىگردد که قوهى عاقلهى انسان چه اندازه در فهم شریعت و دین بر صواب و معتبر است. جایگاه این بحث در علم کلام و یا اصول فقه است و در همان جا، این نتیجه حاصل شده است که «و قد اعتبر الامامیة و المعتزلة العقل بما هو طریق موصل الى العلم القطعى، مدرکاً للحکم و طریقاً له، و لکن لا یذهبان الى تحکیم العقل مطلقاً(1)؛ نزد علماى امامیه و معتزله، عقل از آن جهت که عقل است راهى معتبر براى رسیدن به علم یقینى است؛ چه مدرک آن باشد و چه طرقى براى رسیدن به آن. امّا هیچ یک از دانشمندان شیعه و معتزله عقل را علىالاطلاق، معتبر ندانستهاند.» حتى کسانى معتقدند که پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله به اصحاب خود، طریقهى فهم اجتهادى را مىآموخت و آنان را به این شیوهى درک و فراگیرى، ارشاد مىفرمود.
ولو درسنا سیرة رسول الله صلىاللهعلیهوآله و فقهناها بتفاصیلها لقطعنا الرأى فى أن رسول الله صلىاللهعلیهوآله قد حوّل التوجیهات القرآنیة الى واقع ملموس و علّم صحابته کیفیة الاجتهاد العقلى فى فهم الشرعیة سواء أکان ذلک فى القرآن أوفى السنّة.(2)
اگر ما در سیرهى نبوى بیندیشیم و آن را درست و دقیق دریابیم، قطع مىیابیم که آن بزرگوار آیات قرآن را بر اساس ملموسات و وقایع پیرامونى تفسیر و توجیه مىکردند و به اصحاب خود مىآموختند که چگونه عقل اجتهادى خود را در راه فهم دین به کار گیرند؛ چه قرآن باشد و چه سنّت.
مفسّرانى که به عقل اجازهى دخالت در تفسیر دادهاند، عموماً چهار نقش عمده براى او در نظر گرفتهاند:
1. نقش سلبى: گاه عقل، تنها مىتواند بگوید که کدام معنا مراد نیست؛ اما اینکه مراد آیه چیست، از منبع دیگرى باید جستوجو کرد. مثلاً علاّمه طباطبایى در ذیل تفسیر آیهى الى ربّها ناظرة(3)؛ «به سوى پروردگار خویش نگرندهاند» مىنویسد:
مراد از نظر کردن به خدا، نظر حسّى نیست که مربوط به چشم جسمانى و مادّى است؛ زیرا برهانهاى قطعى بر ناممکن بودن آن دلالت دارند.(4)
2. نقش ایجابى: مانند جایى که ظهور آیهاى، عقل پسند است و بر آن خدشهى عقلى نمىتوان وارد کرد. مثال روشن آن آیهى لم یلد و لم یولد است، که چنانچه خداوند نیز در قرآن نمىفرمود، عقل بدان راه مىیافت؛ اما ذکر آن در قرآن فواید دیگرى دارد که در جاى خود گفتهاند.
3. نقش تفسیرى یا توضیحى: عقل در این نقش مهم خود معانى آیات قرآن را از طریق ابزارهاى فهم روشن مىکند و به مثابهى منبعى از منابع تفسیر خصوصاً در شیوهى اجتهادى است. این نقش عقل، مصداق روشن و بارز «تدبّر در قرآن» است و عمدهترین کارکرد او در فهم کلام الله به حساب مىآید. مشهورترین مثال براى این نقش عقل، آیهى لو کان فیهما آلهة إلّا اللّه لفسدتا(5) است. عقل تفسیرى و تفسیر عقلى به نیکى باز مىگوید که چرا چندین خدا به فساد در آسمانها و زمین مىانجامد.(6)
4. کشف و بیان ملازمات: عقل در این نقش راهگشاى خود، پیامدها و لوازم مفهومى را بیان مىکند؛ یعنى از دل آیهاى به چندین پیامد و لازمه و حلقهى دیگر مىرسد. مثلاً مفسّر را قانع مىکند که اگر مفادِ آیات خلقت(7) را پذیرفت، نیز باید بپذیرد مقام آدمى برتر از فرشتگان است و آدمى در کارها و تصمیمات خود مختار است و...؛ زیرا وقتى آدم علیهالسلام به گناه خوردن از درخت ممنوع از بهشت اخراج مىشود، لازمهى عقلى آن، این است که او در کار خود مختار بوده است.
چنانچه به این کارایىهاى عقل در تفسیر، گردن نهیم و آن را به شمار منابع تفسیر بیفزاییم و در هر جا که نیاز و ممکن بود، رأى او را لحاظ کنیم، عمدهترین عناصر تفسیر اجتهادى را پذیرفتهایم. فقط مىماند این که حوزهى عملکرد عقل تا کجا است و تا چه لایههایى از قرآن مىتوان او را پیش برد. تفصیل این مباحث از این مختصر بیرون است.(8)پس از این توضیحات، اکنون مىتوان تعریفى نسبتاً جامع و مانع از تفسیر اجتهادى به دست داد. زرقانى در مناهل العرفان، این روش تفسیرى را اینگونه تعریف مىکند:
هرگونه عملیات عقلانى و کاربستِ قوّهى فهم و درک و درایت که آیات قرآن را مفهومتر و مقاصد آن را روشنتر کند، تفسیر عقلى یا اجتهادى است.(9)
و نیز گفتهاند:
تفسیر عقلى، شیوهاى است اجتهادى بر پایهى قواعد قطعى عقل که به شرح معانى قرآن و تدبّر در مضامین آن و کشف ملازمات آیات مىانجامد.(10)
یا این که:
تفسیر اجتهادى آن است که در آن، مفسّر بیشتر بر عقل و نظر تکیه دارد تا نقل و اثر.(11)
از مقدّمات، پیشفرضها، سیرهى مفسّران و تعریف تفسیر اجتهادى، چنین برمىآید که در این روش، مفسّر علاوه بر احاطه بر قواعد ادبى، اعراب، بلاغت و علم به معانى حقیقى و مجازى کلمات و عبارات، باید به چندین مؤلّفهى دیگر نیز توجه کند که فهرست آشفتهى آنها بدین قرار است:
1. اسباب نزول؛
2. تناسب آیات و سوَر؛
3. سیاق آیات و فضاى نزول آنها؛
4. جرى و تطبیق؛
5. توسعهى مفهومى؛
6. تعیین مصداقهاى متناسب با الفاظ و سیاق و سازگار با قرائن؛
7. علوم جدید؛
8. خردورزىهاى سنّتى و مدرن؛
9. فرهنگ زمان نزول؛
10. الغاى خصوصیت؛
11. قراین ناپیوستهى لفظى و غیر لفظى؛
12. حدیثشناسى (روایت و درایت)؛
13. تحلیل قضایا و بررسى احتمالات معنایى؛
14. تفسیر تقارنى (نظر داشتِ متون و کتب مقدس دیگر ادیان آسمانى)؛
15. تحلیلگرى و تبیین دقیق بر اساس عقلِ اجتهادى.
پیش از برشمردن پارهاى از تفاسیر که به گمان نگارنده به مدرسهى تفسیر اجتهادى تعلّق دارند، دو نکتهى دیگر شایان ذکر است:
1. تفسیر عقلى- اجتهادى قرآن غیر از گرایشهاى عقلانى است که کمابیش در بسیارى از تفاسیر مهم شیعه و سنّى به چشم مىخورد. اساساً فرق است میان «شیوه» و «جهتگیرى». بسا مفسّرانى که قرآن را به یک شیوه تفسیر کردهاند، اما با جهتگیرىهاى متفاوت. مثلاً مىتوان قرآن را با جهتگیرى سیاسى به هر شیوهاى تفسیر کرد. همچنین چنانچه شیوهى مفسّرى، تفسیر قرآن به قرآن باشد، لزوماً جهتگیرى او همان نیست که مفسّر دیگرى قرآن را به همان شیوه تفسیر کرده است. جهتگیرى مىتواند اجتماعى، سیاسى، عرفانى، ذوقى و... باشد و اینها البته هیچ یک روش تفسیرى نیستند. از این رو، نمىتوان سخن کسانى را که روشهاى تفسیر قرآن را به عدد 15 هم رساندهاند،(12) پذیرفت. روشها، شمارى بس اندک دارند؛ اما گرایشها و جهتگیرىها بسیارند. در واقع روشها، راههاى کشف معانى و الفاظ و آیات قرآنى است که مفسّر از طریق آنها به فهم بهتر نایل مىشود، اما گرایشها و اتّجاهات تفسیرى، بیشتر در حوزهى مقاصد و انگیزههاى تفسیرند.(13)
2. تفسیر عقلى، همان استدلال عقلى مصطلح نیست که مفسّر با آن به سراغ آیات برود. تفسیر عقلى از منابع گوناگونى آب مىخورد که برخى از آنها، اساساً در معرض داروى عقل نیستند؛ مانند ادبیات و شأن نزول و... از این رو مىتوان گفت آنچه مثلاً در تفاسیر مرحوم ملاصدرا به چشم مىخورد، تفسیر قرآن بر اساس استدلالهاى عقلانى و برهان؛(14) اما در تفسیرى مانند المیزان، شیوهى مؤلف، اجتهادى- عقلى است، بدون اینکه به دام براهین خاصّ فلسفه گرفتار آید. اما شناختنامهى مختصرى از پارهاى تفاسیر اجتهادى، بدین قرار است:
1. مفاتیحالغیب، محمّدبن عمر، مشهور به فخر رازى (606-554 ه.ق)
2. روحالمعانى فى تفسیر القرآن و السبع المثانى، محمودبن عبداللّه آلوسى (1270-1217 ه.ق)
3. تنزیه القرآن عن المطاعن، قاضى عبدالجبار همدانى (415 - ه.ق)
4. التبیان، شیخ طوسى (460-385 ق)
5. لطائف الاشارات، عبدالکریم قشیرى (465-386 ق)
6. الکشاف...، محمود بن عمر زمخشرى (538-467 ق)
7. مجمعالبیان، فضل بن حسن طبرسى (548-468 ق)
8. روحالبیان فى تفسیر القرآن، اسماعیل حقى (م ق)
9. المیزان، علامه طباطبایى (1360-1281 ش)
10. البیان فى تفسیر القرآن، ابوالقاسم خویى.
11. فى ظلال القرآن، سید قطب.
12. الجواهر، طنطاوى.
13. تفسیر المنار، عبده و رشید رضا.
14. تسنیم(15)، عبداللّه جوادى آملى.
تفسیر اجتهادى قرآن، به مثابهى یک روش که هم سابقهى تاریخى دارد و هم آثار بسیارى بر پایهى آن تألیف شده است، چندین آبشخور و منشأ و منبع دارد که در اینجا از آنها به «مؤلّفه» یاد مىشود.
مراد از مؤلّفه، عناصر، منابع و رویکردهاى اساسى در این تفسیر روشمند است. به سخن دیگر، آنچه تفسیر عقلى- اجتهادى، بر پایهى آنها بنا مىشود و بر اساس آنها از دیگر روشهاى تفسیرى جدا مىگردد، مؤلّفههاى آن هستند. نگارنده نمىتواند دعوى حصر عقلى و یا حتى استقرا در اینباره کند، امّا مىتواند مدّعى شود آنچه در ذیل مىآید، از مهمترین مؤلّفههاى تفسیر اجتهادى است که مجموعهى آنها وجه ممیّز و فصل مقوّم این نوع تفسیرند. گفتنى است، بسیارى از مؤلّفههاى تفسیر اجتهادى، در دیگر روشها نیز وجود دارند و ویژهى هیچ روشى محسوب نمىشوند؛ مانند دادههاى علوم ادبى، ارشادهاى شأن نزول، قراین پیوستهى لفظى و... .
بنابراین در این جا تنها به مؤلّفهها و پایههایى اشاره مىشود که یا ویژهى تفسیر اجتهادىاند و یا در روشى دیگر به چشم مىخورند، اما کمرنگ و در حاشیه و اجتنابپذیر. پیشتر 14 مؤلّفه را برشمردیم که البته پارهاى از آنها از سر تسامح و آسانگیرى به آن فهرست وارد شدهاند. بررسى و تفصیل و تبیین یک یک آنها، به مجال و توفیق دیگر محتاج است. در این فرصت، سه پایه از پایههاى تفسیر عقلى- اجتهادى را تحت عنوان «مؤلّفه» شرح و توضیح مىدهیم.
یکى از پایههاى تفسیر اجتهادى، گستراندن مفهوم قرآن تا بیرون از مرزهاى لفظ و شأن نزول است. توجّه به تنگى ظرف الفاظ و ناکرانمندى معارف قرآن، این گسترش را توجیه مىکند. اگر بپذیریم که قرآن مجید، حاوى همهى پاسخها و حقایق هستى و زندگىساز است، و نیز اگر بپذیریم که الفاظ بشرى -که قرآن در قالب آنها ریخته شده است- گنجایش آن همه معارف و حقایق را ندارد و اگر بپذیریم که دانشمندان مسلمان، مُجاز به الغاى خصوصیت از آیاتاند -که همه اینها پذیرفتنى است- چارهاى جز توسعه دادن در مفاهیم الفاظ قرآن نداریم.
در سیره و شیوهى تفسیر معصومین علیهمالسلام توسعهى مفهومى قرآن که با الغاى خصوصیّت همراه است، فراوان به چشم مىخورد. در این شیوه گاه لفظ یا عبارتى که کاربرد لغوى و عرفى آن محدود است، چنان گسترشِ معنایى مىیابد که مرزهاى لفظ و حتى گاه سیاق و شأن نزول را در هم مىشکند و جهانهاى دیگرى را نیز تسخیر مىکند.
مبانى نظرى این عملیات فکرى، بسیار روشن و مقبول است؛ چنان که در مبحث الفاظ در علم اصول به نیکى و تفصیل بررسى شدهاند. در اینجا فقط یادآور مىشویم که قیود و صفات ذکر شده در کلام به این دلیل که براى همان مورد ذکر شدهاند، خصوصیّتى ندارند. این اصل چنان مسلّم است که در قواعد تفسیرى به «عدم تخصیص مورد» نامبردار است. بنابراین مثلاً نمىتوان شأن نزول را مخصّص عموم و یا مقیّد اطلاقِ لفظى که در قرآن به کار رفته، دانست؛ زیرا خصوصیّت واقعهاى که سبب نزول شده (شأن نزول) با عمومیّت عبارات و الفاظ منافات ندارد تا از آن دست برداریم. عمومیّتى که در آیات است، حکم کبراى قضیه را دارند که به انضمام صغرا (مثلاً شأن نزول) نتیجه مىدهند. زرکشى در البرهان فى علوم القرآن، بابى را به این موضوع اختصاص داده است(16) و دیگران نیز کمابیش به این مسألهى مهم تفسیرى پرداختهاند. صاحب التمهید، عنوان بحث را چنین مىآورد: العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص المورد(17)؛ یعنى اعتبار به عمومیّتى است که در لفظ است نه به خصوصیتى که در مورد است.(18) چنین فرایندى را در تفسیر، «جرى و تطبیق» نیز مىگویند؛ یعنى اجرا و تطبیق آن بر غیر مورد و معناى خاص آن. از امام باقر علیهالسلام نقل شده است:
و لو ان القرآن نزلت فى قوم ثم مات اولئک القوم ماتتِ الآیة لما بقى من القرآن شىء ولکن القرآن یجرى اوله على آخره ما دامت السّموات و الارض.(19)
اگر قرآن بر قومى [خاص] نازل شده است؛ آنگاه که آن قوم از میان بروند، آیات خدا نیز خواهد مرد و چیزى از این کتاب باقى نخواهد ماند. اما قرآن جارى است آغاز آن بر پایانش تا آنگاه که آسمانها و زمین بر پاىاند.
الغاى خصوصیت از آیه، گاه از طریق تنقیح مناط است که در مقدّمات تفسیر و همچنین مباحث اصولى، از آن به تفصیل سخن مىرود. «تنقیح مناط» یعنى یافتن و آشکار کردنِ ملاک حکم و تعمیم آن به غیر مورد مربوط. همانگونه که پیدا است، فىالواقع تنقیح مناط نیز نوعى یا همان الغاى خصوصیت است؛ منتها از منظر و جهت دیگر. بنابراین اگر معلوم شود که مناط و ملاک حکمى در قرآن چیست، هرگاه همان ملاک در جایى دیگر بود، حکم مربوط نیز در همان جا مىآید. از باب مثال مىتوان گفت وقتى خداوند پرداخت اجرت کارگزاران زکات را، توصیه و الزام کرده است (انما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها(20)) پرداختِ اجرت به دیگر کارگزاران نیز الزامى است؛ زیرا خصوصیتى در پرداخت اجرت کارگزاران زکات نیست و به هر دلیلى (مناط) که باید به کارگزاران زکات، دستمزد داد، حقالزحمهى دیگر کارگزاران را نیز باید پرداخت.
از طریق تنقیح مناط، شعاع آیات قرآنى تا همهى زوایا و اضلاع زندگى مادى و معنوى انسان مىگسترد که از آن مىتوان به توسعهى مفهومى یاد کرد.
سه مثال از توسعهى مفهومى که در روایات تفسیرى آمده است، بدین قرارند:
1. امام على علیهالسلام آیهى و لا تنس نصیبک مِن الدنیا(21) (بهرهى خود را از دنیا، فراموش مکن) را که دربارهى قارون و سفارش قومش به او است، عام گرفته و «نصیب» را در این آیه «سلامتى و توانایى و فراغت و جوانى و نشاط» معنى کردهاند.(22) فراموش نشود که بنىاسرائیل این سخن را به قارون از آن رو گفتند که او از تمکنات دنیوى خویش (نصیب) براى آخرتش سود برد.
2. در روایتى آیهى و مِن الناس مَن یشرى نفسَهُ ابتغاء مرضات الله(23) که دربارهى امام على علیهالسلام است، بر آمران به معروف و ناهیان از منکر تطبیق شده است. در این روایت، حضرت على علیهالسلام مىفرمایند. «آنان که جان خود را با خداى خویش سودا مىکنند، همانانند که در راه امر به معروف و نهى از منکر، جان خود را با خداى خویش سودا مىکنند، همانانند که در راه امر به معروف و نهى از منکر، جان خود را در معرض خطرها قرار مىدهند و به قتل مىرسند.(24)
3. در روایتى دیگر، امام معصوم علیهالسلام سفارش خداوند را به سپاسگزارى از والدین(25)توسعه داده، والدین را هر تولید کنندهاى دانستهاند. بدین ترتیب اگر باید از والدین که تولید مثل کردهاند، سپاسگزارى کرد، از تولید کنندگان علم و حکمت نیز باید قدردانى کرد. ردّ پاى اینگونه توسعه دادن در معناى آیه یا لفظى از قرآن در تفاسیر مهم- اعم از شیعى و سنى- دیده مىشود.
یک. علاّمه طباطبایى معتقد است که قرآن نظام علّى و معلولى را مىپذیرد و هماره توجه ما را به اسباب جلب مىکند؛ اما شیوهى بیان قرآن به گونهاى است که گاه واسطهها را حذف مىکند و این پدیدهها را یک راست به خداوند متّصل مىنماید.(26) مثلاً در آیهى 79 از سورهى نحل که خداوند مىفرماید «آیا به پرندگان ننگریستهاند که در فضاى آسمان رام و مسخّرند [و] کسى جز خداوند آنها را در آن حال نگه نمىدارد» علل طبیعى «بیان» نشده است، نه اینکه «انکار» شده است. وى این اسقاط را براى نهیب زدن و بیدار کردن خواب آلودگان مىداند تا مردم خداوند را مسبّب الاسباب بدانند.(27) از این سخن برمىآید که در جاهاى دیگر نیز که خداوند واسطهها را نگفته است، براى همین گونه امور بوده است نه انکار آنها و وصل همهى امور بدون هیچگونه واسطه و سببى به خداوند.(28) بدین ترتیب مىتوان با پشتوانهى قرآنى، در هر مسألهاى در پى اسباب و علل مادى بود و بر اثر انتساب و اتصال مستقیم آن مسأله به خداوند در قرآن، منکر تأثیر اسباب و علل طبیعى نشد. از همینجا است که مىتوان -مثلاً- نسبت «توفّى» را به خدا در آیهى 42 از سورهى زمر، تفسیرى اجتهادى کرد و نقش بیمارىها و دیگر عواملِ مرگ را در نظر گرفت و در عین حال خداوند را متوفى دانست: الله یتوفى الانفس حین موتها؛ «خداوند جانها را هنگام مرگ، به کمال مىگیرد.» به ویژه آنکه در جایى دیگر، توفّى را به یکى از واسطهها (فرشتهى مرگ) نسبت مىدهد.(29) به گفتهى علامه طباطبایى:
اوهام عامیانه مىپندارند که تنها استثناها را که عللى براى آنها یافت نشده است، باید به خدا منتسب کرد؛(30) حال آن که چنین نیست. بازگشت همه چیز در نهایت به خدا است؛ اگر چه همهى پدیدهها، علل و اسبابِ نزدیک دارند.(31)
دو. طنطاوى مىگوید: خداوند در سورهى غاشیه، مردم را به نظر کردن در شتر فرا خوانده است. علت انتخاب شتر، فرهنگ مخاطب اولیهى قرآن است که عربها بودند. مراد نظر کردن در آثار صنع است؛ هندى مىتواند به فیل بنگرد و دیگرى به عقاب و...(32)
سه. نویسندگان تفسیر المنار (عبده و رشیدرضا) کتاب خود را سرشار از این نوع توسعه کردهاند و معتقدند که اساساً قرآن به این شیوه سخن گفته است تا همیشه زنده و تازه باشد. از این رو هماره به الغاى خصوصیّت دست مىزنند و حتى دامنهى الغا را تا مخاطبان قرآن نیز مىکشانند؛ یعنى هیچ خصوصیّتى براى مخاطبان صدراسلام قائل نمىشوند؛ بدین بیان:
خطابهاى خداوند در قرآن، اگر چه متوجّه مردم آن روزگار است، اما آنان ویژگى و خصوصیّتى نداشتند که مخاطبِ انحصارى قرآن باشند؛ تنها خصوصیّتشان این بود که حیات آنان با نزول قرآن، همزمان شد. مخاطب قرآن، نوع بشر است از دوران بعثت تا قیامت. بنابراین معارف قرآن، به معلومات زمان و عصر خاصى محدود نیست، بلکه مرزهاى کفر و ایمان را در مىنوردد و بشر را بهرغم کفر و ایمانش مخاطب قرار مىدهد.(33)
بر اساس این نظریه، هر عامى و عالمى به قدر درک و اجتهادش، از قرآن سهم و نصیبى مىبرد و سعهى علمى و وجودى انسان، به مفاهیم ظاهرى قرآن توسعه مىدهد و هر قدر که ظرفیّت فکرى مفسّر بیشتر باشد، در گسترش معنایى آیات، موفقتر است.(34)
دربارهى توسعهى مفهومى قرآن، نکتهى مهمى باقى مىماند که یادآورى آن بسیار لازم است. گاه آیاتى در قرآن به چشم مىخورند که ویژه و در شأن انسان یا موضوع واحدى است. گر چه نگارنده معتقد است که آنها نیز به یک معنا قابل توسعهاند -کما اینکه عملاً در اکثر تفاسیر معتبر چنین شده است- اما دربارهى این دسته از آیات، جانب احتیاط را باید سخت در نظر گرفت تا به ورطهى تفسیر به رأى مذموم، نغلتیم. بهترین نمونههاى این گروه از آیات، آیهى 173 از سورهى آل عمران و آیهى 55 از سورهى مائده است. در آیهى نخست، خداوند کلمهى «الناس» را براى فردى مشخص به کار برده است: الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشَوهم...؛ «همان کسانى که چون بعضى به ایشان گفتند که مردمان [مشرک] در برابر شما گرد آمدهاند، از آنان بترسید...» بنابر اخبار و روایاتى که در شأن نزول این آیه وارد شده است، مراد از «الناس» در «قال لهم الناس» نعیم بن مسعود است که خبر حملهى قریبالوقوع مکّیان را به مسلمانان مدینه داد.(35)
آیهى دوم (مائده/55) نیز در شأن مولاى متقیان، حضرت على علیهالسلام است و نمىتوان «الذین امنوا» را به بهانه و لحاظ گنجایش لغوى آن، بر غیر آن حضرت حمل کرد.(36)
غیر از «توسعهى مفهومى» تفسیر اجتهادى مؤلّفهى دیگرى نیز دارد که از آن به «تطبیق مصداقى» یاد مىکنیم. در توسعهى مفهومى، معناى جملهاى در قرآن گسترش مىیابد؛ اما در تطبیق مصداقى، براى آیه، معنایى جزئى و روشن و ملموس، تعیین مىگردد. توسعهى مفهومى، اگر چه در جهان معنایى آیه، گسترش مىدهد، اما تا حدّى آن را به مرز ابهام و کلى گویى، نزدیک مىکند که بسیار خطرناک و واجبالاعراض است. در مقابل، تطبیق مصداقى، آیه را به آشکارى و روشنى یک مصداق عینى و همه فهم، تبدیل مىکند.
مراد از تطبیق مصداقى، منطبق کردن آیات بر حقایق و واقعیات هستى و حوادث و اقوام و انسانهاى خاص است. اقوام و انسانهایى که مصداق پارهاى از اشارات قرآنىاند، گاه مربوط به عصر نزول آیاتاند و گاه به دوران قبل و بعد از عصر نزول مربوط مىشوند.(37) همهى این مصداقیابىها که البته گاهى پذیرفتنى و گاه نامقبول به نظر مىآیند، در عینىتر و محسوستر شدن مفاهیم وحیانى، کمک بسیار مىکند. اکنون نمونههایى از فرایند «تطبیق مصداقى» را در سیرهى معصومان و سنّت مفسّران نشان مىدهیم.
1. حضرت على علیهالسلام «ماعون» را در آیهى یمنعون الماعون(38)، «زکات» معنا کردهاند؛(39)ال آن که «ماعون» در لغت، یعنى اندک و کمبها.(40)
2. «رحمت» را در آیهى یختصُّ برحمته من یشاء(41)، بر «نبوت» تطبیق کردهاند.(42)
3. «عمل صالح» که بسیار کلى و مبهم است، در آیهى اما الذین امنوا و عملوا الصالحات فیوفّیهم اجورهم(43)، بر فرایض دینى، تطبیق شده است.(44)
4. «نعیم» را که معنایى عام دارد، در آیهى لتسئلنَّ یومئذٍ عن النعیم(45)، نعمت «امنیت و عافیت» معنا کردهاند.(46)
5. «شراب» را که در آیهى وانظر الى شرابک و طعامک(47) نمىتوان بر معناى عرفى آن حمل کرد، حضرت على علیهالسلام بر آب میوه تطبیق کردهاند.(48)
6. همان حضرت، مصداق «اشاعهى فحشا» را که در آیهى انّ الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فى الذین امنوا(49) آمده است، بدگویى از مسلمان دانستهاند.(50)
7. در روایتى که از امام جواد علیهالسلام نقل شده است و راوى آن عبدالعظیم حسنى (مدفون در رى) است، آن امام گرامى علیهالسلام چندین واژهى کمابیش مبهم را که در آیهى سوم سورهى مائده آمده است، به دقت مصداقیابى و معنا کردهاند.(51)
از این نمونهها بسیار مىتوان به دست داد و همگى آنها در کتب تفسیرى که به شیوهى «نقلى و مأثور» تألیف شدهاند، یک جا جمع و گردآورى شده است.(52)
این مؤلّفه تفسیر اجتهادى، در روایات تفسیرى و سیرهى معصومان علیهمالسلام محصور نماند و هر از گاه در تفاسیر دیگران نیز نشانى از آن را مىتوان یافت. البته روشن است که «تطبیق» در روایات اهل عصمت علیهمالسلام با «تطبیق» در تفاسیر بشرى و اجتهادى، از جهات مختلف فرق مىکند، که در جاى خود باید بدان پرداخت. اکنون نمونههایى از تطبیق مصداقى در تفاسیر اجتهادى:
یک. علاّمه طباطبایى در تفسیر آیهى 22 سورهى حجر، صفت «لواقح» را براى «ریاح» به ماجراى گردهافشانى باد که امروزه روشن و ثابت شده است، تطبیق مىکنند. آیهى پیش گفته (وارسلنا الریاحَ لواقحَ) سخن از بادهایى مىگوید که وظیفهى لقاح را بر عهده دارند؛ اما دربارهى آنچه با باد آبستن مىشود، ساکت است. علاّمه و پارهاى دیگر از مفسّران معاصر، این آیه را بر زوجیّت در گیاهان و لقاح آنها تطبیق کردهاند. وى مىنویسد:
در دانش گیاهشناسى ثابت شده است که حکم زوجیّت در همهى گیاهان جارى است و آنها نیز به نر و ماده تقسیم مىشوند. باد در خود، ذرّاتى دارد که آن ذرّات حکم نطفه را دارند براى گیاهان. آن ذرّات کار نطفهى مذکّر را انجام مىدهند و گیاهى که آن ذرّه را مىپذیرد، به مثابه ماده است... این آیهى قرآنى که چنین بر کشفیّات علمى، سبقت گرفته است، به مانندِ معجزه است، بلکه خود معجزه است.(53)
دو. نویسندگان تفسیر نمونه، آیات 15 و 16 سورهى تکویر را بر منظومهى شمسى تطبیق کرده و براى آن دلایلى از علوم جدید و سیاق و لفظ آیات آوردهاند. بنا بر تفسیر یاد شده الجوار الکنّس، یعنى پنج سیارهى منظومهى شمسى که با چشم غیر مسلّح نیز دیده مىشوند.(54) در همان تفسیر، برجهاى آسمان که قرآن از آنها یاد مىکند، منزلگاههاى خورشید و ماه، معنا شدهاند.(55)
سه. در سورهى تکویر، آیهاى است که از شعلهور شدن دریاها سخن مىگوید و این که در روز قیامت دریاها همه برافروخته مىشوند: واذالبحار سجّرت(56) پیشینیان براى این آیه تفسیرهاى شگفتى آوردهاند که سقوط ماه و خورشید در دریاها، از آن جمله است.(57)
پارهاى از مفسّران «سجّرت» را بر تجزیهى آب تطبیق کرده و توضیح دادهاند که آب از دو عنصر هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده است که هر دو آتشزا هستند و هنگام تجزیه، تولید آتش مىکنند.(58)
چهارم. قرآن مجید در دو جا به ستونهاى نامرئى آسمانها اشاره کرده است که بسیارى از مفسّران، آن ستونها را بر «جاذبهى زمین» تطبیق کردهاند. در یک جا فرموده است: خلق السموات بغیر عمدٍ ترونها(59) و در سورهاى دیگر: رفع السموات بغیر عمدٍ ترونها.(60) از اینگونه تطبیقها که در واقع نوعى مصداقیابى است، در تفاسیر -به ویژه تفاسیر جدید- بسیار است. نکتهاى که نباید از یاد برد، این است که هیچ مفسّر معتبر و مشهورى را نمىشناسیم که در این مصداقیابىها، جانب احتیاط علمى را فرو گذاشته باشد؛ بلکه همگى در عین اعتراف به نقص دانش خود، انطباقهاى خود را ظنّى و گاه کم اهمّیّت شمردهاند. بر خلاف اینکه مشهور شده است که کسانى مانند طنطاوى در الجواهر، در تطبیق آیات بر کشفیات علمى، افراط و دلیرى کرده است، هرگز چنین نیست. کافى است نگاهى از سر پرسش و تأمل به تفسیر او بیندازیم تا دریابیم که او نیز پیشگاه قرآن و تفسیر را به فرضیههاى علوم جدید نیالوده است و اگر هر از گاه تطبیقى صورت داده، با مقدمه چینىهاى بسیار و بیان احتمالات دیگر است.(61)
نکتهى پایانى در اینباره، آن است که در میان گرایشهاى تفسیرى، به نوعى تفسیر برمىخوریم که سعى بسیار در توجیه علمى آیات دارد. این گرایش که گاه معتدل و گاه افراطى است، قرآن را تنها از منظر علم مىنگرد و اصل موضوعى و مسلّم آن، حجیّت علوم بشرى -اعم از فرضیهها و مسلّمات علمى- است. برخى از این نوع تفسیر، به تفسیر پوزیتیویستى یاد کرده و بر نوع افراطى آن سخت خرده گرفتهاند.(62) گفتنى است که به هر روى این گرایش تفسیرى در شیوهى عقلى- اجتهادى مىگنجد و چه پذیراى آن باشیم و چه منکر آن، باید جایى براى او در میان گرایشهاى تفسیرى که در مجموعهى روش عقلى- اجتهادى مىگنجد، باز کنیم. به دلیل گرایش بودن- نه شیوه و روش بودنِ- این نوع تفسیر قرآن است که نباید کشفیات علمى را جز مؤلّفههاى تفسیر عقلى- اجتهادى قرار دهیم. هر چند در این شیوه، مفسّر نگاه محتاطانهاى به علوم و دستاوردهاى بشرى دارد، امّا آنها را در اساس و پایهى تفسیر خود قرار نمىدهد؛ مگر آنکه مفسّر، علمزده بوده، گرایش افراطى به تفسیر علمى قرآن داشته باشد.
«تحلیلگرى» یا «مفهوم شکافى» شاید گویاترین شاخصهى تفسیر عقلى- اجتهادى، در میان دیگر مؤلّفهها باشد. این پایهى مهم تفسیر درایى، مرز باریکى با مؤلّفهى «توسعهى مفهومى» دارد که خواهیم گفت. از سویى، به مثابهى وجه و علامت تفسیر اجتهادى عمل مىکند، و از سوى دیگر در سایر شیوههاى تفسیرى، در شکل و هندسهى دیگرى ظاهر مىشود. بازشکافى معانى قرآنى، به معناى واقعى کلمه، تفسیر است؛ بر خلاف دیگر مؤلّفهها که بیشتر نتیجهگیرى یا ابهام زدایى است.
تحلیل مفاهیم قرآن و حرکت در عمق معانى- نه در عرض آنها- آن بخش از وظیفهى مفسّر است که در آن، معنایى روشن و مفهوم و مقبولِ اندیشهها و عقل مصطح، از آیه به دست مىآید. تحلیلگر قرآن، مىکوشد تا از متن آیات و فضایى که بر سیاق جملات حاکم است، تصویرى قابل درک براى مخاطب ارائه دهد و آن را بر همگان آشکار سازد. افزون بر آن، به زوایا و پنهانىهاى آیات، سر مىکشد و موضوع مطرح در آیهاى را نیک تقریر و سپس تحلیل مىکند. روشنتر شدن ابعاد مفهومى یا موضوعى و از هم گشودن گرهى در کار معنایابى آیهاى، شمّهاى از این بخش در کار تفسیر اجتهادى است.
تفاوت بسیار باریک این مؤلّفه با «توسعهى مفهومى» آن است که در «تحلیلگرى» چیزى بر آیه افزوده نمىشود و بارى بر دوش آن نمىگذارند؛ بلکه مفسّر در این گام، به مفهوم کار دارد و آن را باز مىشکافد و معانى نو - براى مفسّر و مخاطبانش- را بر مىنمایاند، بدون اینکه مدّعى شود در معنا و جهان مفهومى آیه گسترش داده است؛ اگر چه ممکن است با تحلیل آیهاى، عملاً چنین اتفاقى بیفتد. در توسعهى مفهومى، بنابراین است که از آیه مفهومگیرى شود و مفسّر فىالواقع، از نقطهاى پى به نقطهاى دیگر، و از معنایى، راه به معنایى دیگر مىبرد. به حتم در توسعهى مفهومى، فرض بر این است که خود مفهوم آیه روشن و بىگیر و گره است؛ از اینرو آن معناى روشن را تا چندین سطح و افق دیگر مىگستراند. اما در تحلیلگرى، اتفاق دیگرى مىافتد: در آنجا، اگر حرکت و پیمودنى، در کار است در عمق و طول است، نه در سطح و عرض. بدینرو اگر مفسّر بخواهد در توسعهى مفهومى گامى بلند بردارد، نخست باید آیه و مفهوم آن را تحلیل و موشکافى کند، سپس آن را به جهانهاى دیگر و موضوعات بیشتر، بگستراند.(63)
از تفاوتهاى دیگر این دو مؤلّفه که در اینجا باز مىگوییم آن است که توسعهى مفهومى گاه اجتنابپذیر است؛ بر خلاف تحلیل و تعمیق آیات که همیشه و در همهى آیات، مفسّر را به سوى خود مىخواند. آیات بسیارى در قرآن هست که اگر مفسّر از کنار آنها بگذرد و معنایى وراى ظهورِ آنها، بر آیه نیفزاید، کسى بر او خرده نمىگیرد؛ ولى هیچ مفسّرى از تحلیل و بازشکافى معناى آیهاى، معاف نیست و به یک معنا کار اصلى او، همین است. شاید بتوان همهى مفاهیم قرآنى را توسعه داد؛ ولى این توسعه همیشه در شرح وظایف مفسّر نیست و او مىتواند هر از گاه در تفسیر آیهاى، معنا افزایى کند. آرى، ممکن است برخى معتقد باشند که همهى آیات قرآن، قابلیت گسترش معنایى را دارند، اما کسى بر این رأى نیست که پس مفسّر باید در همهى آیات، چنین کند. در مقابل، هیچ مفسّرى از تحلیل و عمقبخشى و بازشکافى آیهاى از قرآن، نمىتواند شانه خالى کند؛ مگر آنکه تفسیر خود را به نقل روایات تفسیرى محدود کرده باشد. وقتى شیوهى مؤلّفى، تفسیر عقلى- اجتهادى بود، بدین معنا است که باید عقلِ عرفى و مصطلح، و علم قدیم و جدید، و همهى توان تفسیرى خود را به کار گیرد تا معنایى عمیقتر از آیات به دست دهد. مثلاً مفسّر مىتواند در شرح آیهى لم یلد و لم یولد از کنار آن بگذرد وبه ظهور آن اکتفا کند و آن را به دیگر صفات سلبى خدا، تعمیم ندهد؛ اما گریزى از تحلیل آن ندارد. در یک کلام، توسعهى مفهومى «تعمیم» است و تحلیل مفهومى، «تعمیق».
غیر از دو تفاوت پیشگفته، خصوصیّت دیگرى نیز در این مؤلّفه هست که توسعهى مفهومى عارى از آن است. در توسعهى مفهومى، مفسّر - اعم از این که معصوم باشد یا بشر عادى- از معناى لغوى عبور نمىکند و تفسیرش ناظر به معناى نخستین لفظ- اعم از حقیقى یا مجازى- است. اما گاه مفسّر به قرینهى سیاق و فضاى نزول و براى پرهیز از مخالفت با عقلِ همگانى و یا حلّ تناقض و...، از معناى لغوى یا عرفى کلمهاى مىگذرد و ملزم به ثبت معناى مناسب لفظ- اگر چه نامأنوس- در تفسیر خود مىشود. مثلاً از امام على علیهالسلام نقل شده است که کلمهى «کفر» در آیهى ثم یوم القیامة یکفر بعضکم ببعضٍ و یلعن بعضکم ببعض(64)، به معناى «برائت» است.(65) دلیل آن هم روشن است؛ زیرا هیچ یک از معانى کفر با ساختار این آیه تناسب ندارد.
در عین حال باید توجه داشت که این تغییر معنایى، نباید بىحساب و کتاب و بدون قرینه -ولو ناپیوسته- باشد. کما اینکه حضرت على در مثال پیشین، پس از آن که کفر را برائت معنا کردند، بىدرنگ، آیهاى دیگر از قرآن را تلاوت فرمودند که در آنجا نیز کفر به معناى برائت است.(66)
نیز جاى یادآورى است که تحلیل مفاهیم قرآن، غیر از سیرهى عملى معصومان علیهمالسلام به پارهاى از روایاتِ صحیح نیز مستند است.
پارهاى از روایات که سند سنّى و شیعى آنها، صحیح یا حسن است، توجه مسلمانان را به «بطون قرآن» جلب کرده و از اهل تفکر خواستهاند که در قرآن بیندیشند و از ظاهر آن به باطن فرو روند؛ یعنى تعمیق و حرکت در عمق. این دست روایات خود به آیاتى مستند و مستظهرند که تدبر در قرآن را از مردم خواستهاند و دو نمونهى روشن و آشکار آن در سورههاى محمّد صلىاللهعلیهوآله و نساء آمده است.(67)
تعبیر «ظاهر» و «باطن» براى قرآن، اولین بار در روایات آمده است که به دو نمونهى آن اشاره مىکنیم:
یک. إنّ للقرآن ظاهراً و باطناً و متشابهاً و منسوخاً.(68)
دو. إنّ القرآن له ظهر و بطن.(69)
مرحوم فیض کاشانى در تفسیر صافى و علامه طباطبایى در مقدمهى تفسیر المیزان در اینباره و احادیث مربوط، سخن گفتهاند(70) و مولوى در مثنوى، چندین بار به این روایت استناد کرده است؛ از جمله:
حرف قرآن را بدان که ظاهرى است
زیر ظاهر، باطنى بس قاهرى است
زیر آن باطن یکى بطن سوم
که در او گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نُبى خود کس ندید
جز خداى بىنظیرِ بىندید
تو ز قرآن اى پس ظاهر مبین
دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمى است
که نقوشش ظاهر و جانش خفى است.(71)
اگر قرآن را باطنى است غیر ظاهر، چه راه براى رسیدن به آن باطن است جز مددجویى از حجج بیرونى (معصومین) و درونى (عقل و اجتهاد)؟ آرى، این عقل و اجتهاد را نباید تا آن جا دلیر کرد که دست به تأویل زنند و تفسیرهاى بىمبنا بیافرینند؛ ولى به حتم آیاتى از قرآن هست که به مدد عقل و خرد، بهتر فهمیده مىشوند. از همین رو است که دانشمند بزرگى مانند سیدمرتضى تأویل مشکل القرآن مىنویسد و در آن از آیاتى سخن مىگوید که ارادهى معناى ظاهرى آنها، صواب و یا کافى نیست.(72)
از باب «تعرف الاشیاء باضدادها و اغیارها(73)» معنا و تعریف مؤلّفهى سوم روشن شد و اکنون سخنى نمىماند جز مثالهایى از سنّت معصومان علیهمالسلام و سیرهى مفسّران. در روایات تفسیرى، به ویژه آنچه از امیرالمؤمنین رسیده است، نمونههاى بسیارى را مىتوان به دست داد که آن بزرگواران، غیر از تطبیق مصداقى و توسعهى مفهومى، به تعمیق و گسترش طولى آیات نیز توجه داشتهاند که در زیر به چند فقره از آنها اشاره مىشود:
1. امام على بنابى طالب علیهالسلام آیهى لم یلد و لم یولد را این سان تفسیر مىکنند: نزاده است؛ زیرا در غیر آن صورت موروث و نابود شدنى است. زاده نشده است؛ زیرا در غیر آن صورت، خداى شریک است، نه خداى واحد و یکتا...(74) زاد و ولد، موجب تناهى است، و او لایتناهى است.(75)
2. در روایات تفسیرى، «لقاءاللّه» در آیهى من کان یرجو لقاء اللّه...(76) «تجدید حیات در قیامت» معنا شده است.(77)
3. «اولیاء اللّه» در آیهى الا انّ اولیاء اللّه لاخوف علیهم و لا هم یحزنون(78)، به «مخلصان و کسانى که به باطن دنیا مىنگرند، نه به ظاهر آن» تفسیر شده است.(79)
4. حضرت على علیهالسلام کلمهى «اللّه» را «محیّرالعقول» معنا کردهاند.(80)
5. عیسى بن عبید مىگوید: نزد امام رضا علیهالسلام بودم که از من پرسید: اگر از تو بپرسند که آیا خداوند شىء است یا لاشىء چه مىگویى؟ عرض کردم: خداوند، خود را در قرآن، شىء خوانده است؛ آنجا که مىگوید: قل اىُّ شىءٍ اکبر شهادةً قل اللّه... (بگو کدام شىء از حیث شهادت و گواهى، بزرگتر از خدا است؟) سپس عرض کردم: خداوند شىء است؛ اما نه مانند دیگر اشیاء؛ زیرا اگر از خداوند نفى شیئیّت کنیم، در واقع وجودش را انکار کردهایم. امام علیهالسلام روى به من کرد و فرمود: راست و درست گفتى.(81)
از کتب مفسرین -قدیماً و جدیداً- نمونههاى بسیارى مىتوان آورد که نشان دهد آنان نیز در پى تحلیل معنا و حفر الفاظ بودهاند؛ اما در آثار تفسیرى، به قدرى این شاخهى تفسیر اجتهادى فراوان است که نگارنده جز ارجاع به آنها، الزامى به ذکر نمونه نمىبیند؛ زیرا فىالواقع تفسیرى به معناى خاصّ آن، یعنى همین. از این رو است که تفاسیر مهم شیعى و سنّى، اگر به شیوهى اجتهادى و عقلى تألیف شده باشند، مشحون از تحلیل و تعمیق مفاهیماند. ناگفته نماند که در اکثر این دست از کتب تفسیرى، اجتهاد و تحلیل، پس از نقل و بررسى روایات تفسیرى و اقوالِ مفسّران است. ولى ثمرهى همهى آن نقل و بررسىها، در واقع در تحلیل نهایى مفسّر آشکار مىشود.
هر چند، ذکر نمونههایى از تحلیل مفاهیم قرآنى در تفاسیر، به نظر چندان لازم نمىآید، براى تکمیل هندسهى این نوشتار و آشکارتر شدن موضوع، چند نمونه را از نظر مىگذرانیم.
یک. صاحب تفسیر المیزان در تفسیر آیهى و الشمس تجرى لمستقرّلها(82) توضیحى مىدهد که بر آن پایه، تهافتى میان آیه و کشفیات جدید علمى نخواهد بود. ناسازگارى از آنجا به ذهن خطور مىکند که در آیهى پیش گفته، سخن از جریان و حرکت خورشید است، حال آن که در دانش جدید به رأى العین ثابت شده است که حرکت در زمین است نه خورشید. این ناسازگارى، مفسّرما را وا داشته که در آیه، بیش از پیشینیان خود بیندیشد و بنویسد:
دور نیست که مراد از «تجرى» حالاتى باشد که خورشید نسبت به ما پیدا مىکند. حسن ظاهر ما چنین در مىیابد که خورشید هر لحظه به حالى است و خداوند از این تغییر حالات او براى ما، به «تجرى» تعبیر کرده است.(83)
وى همین توجیه را دربارهى آیهى والقمر قدّرناه منازل(84) مىکند.
این آیهى شریفه به اختلاف منظرهاى ماه براى اهل زمین اشاره دارد؛ یعنى آیهى شریفه، احوالى از ماه را بیان کرده است که ما مىبینیم و نه حالات خود ماه را.(85)
علاّمه، تعبیر چراغ از خورشید و ماه را که در قرآن آمده است با همین مبنا، تفسیر و توجیه مىکند.(86)
دو. ابوالفتوح رازى، مفسر بزرگ شیعى در تفسیر آیهى قال لها و للارض ائتیا طوعاً اوکَرهاً قالتا اتینا طائعین(87) (پس به آسمان و زمین گفت بیایید خواسته یا ناخواسته. گفتند: مىآییم در حالى که خود خواستاریم) این گفت و گو را بر اساس زبان حال دانسته، امر خداوند را به رام شدن آسمانها و زمین، امر تکوینى مىشمارد. عبارت وى در تفسیر روضالجنان و روحالجنان چنین است:
آن جا قولى [= سخنى] نبود از خداى و نه از آسمان و زمین جوابى. ولیکن این عبارت است و کنایت از سرعت حصول مقدور او بر دفق مراد، یا از طریق تشبیه بر وجه مبالغه.(88)
دیگران نیز کمابیش بر همین منهج، آیه را تفسیر کردهاند. علامه طباطبایى مىنویسد:
جملهى فقال لها و للارضِ... به این معنا نیست که واقعاً از طریق لفظ و گفتگوى شفاهى بوده است؛ بلکه گفتهى خداوند همان فرمان تکوینى و اراده او است که مساوى است با آفرینش.(89)
برگرداندن تعبیرى که صراحت در گفت و شنود دارد، به امور تکوینى تنها با مؤلّفهى تحلیل عقلانى، ممکن است.
سه. نویسندهى تفسیر تسنیم، پس از شرح و بررسى آیات خلقت انسان (بقره، آیات 39-40) در ماجراى امر الهى به سجدهى فرشتگان بر آدم علیهالسلام ، خود را میان دو محذور عقلى مىبیند: نخست این که این فرمان نمىتواند تکوینى باشد، و گرنه سرپیچى از آن براى احدى ممکن نبود؛ دیگر آن که تشریعى نیز نیست؛ زیرا فرشتگان اهل تکلیف نیستند و از طرفى، اطاعت در مقابل عصیان است و چون آنان نمىتوانند عصیان کنند، پس اطلاعات تشریعى نیز دربارهى آنها معنا ندارد. سپس نتیجه مىگیرد:
باید از واقعى بودن امر به سجده صرفنظر و آن را بر تمثیل حمل کرد؛ چون تشریع و تکوین اگرچه با هم ناسازگار است، لیکن نقیض یکدیگر نیست تا ارتفاع آنها محال باشد. البته تمثیلى بودن امر به سجده به این معنا نیست که -معاذالله- اصل دستور واقع نشده است و به عنوان داستانى تخیلى و نمادین بازگو شده و ساخته و پرداختهى ذهن است و مطابق خارجى ندارد، بلکه نحوهى تمثیل، به این معنا است که حقیقتى معقول و معرفتى غیبى به صورت محسوس و
مشهود بازگو شده است؛ نظیر آنچه در سورهى حشر دربارهى نزول قرآن و برکوه و متلاشى شدن کوه آمده است.(90)
چهارم. امینالاسلام طبرسى، در یکى از دو کتاب تفسیرىاش، آیات خلقت انسان را در قرآن، بهترین دلیل براى اثبات برترى آدم بر همهى فرشتگان مىشمارد و با تمسّک به اصل «عدم جواز تقدیم مفضول بر فاضل» بر سخن خود صحّه مىگذارد. این در حالى است که در آیات خلقت تصریح یا اشارهاى به برترى انسان بر فرشتگان نشده است. از همین رو طبرسى از مفاهیم و تحلیل آنها به این نتیجه مىرسد نه از تصریح یا حتى اشارهى قرآن؛ ولى صاحب تفسیر تسنیم، دلایل او را نمىپسندد.(91) هر چند برترى آدم را بر فرشتگان بر اساس مفاد آیات خلقت، مىپذیرد.(92)
پنج. در این نمونه به تفسیرهاى اجتهادى برخى از مفسّران دربارهى «رؤیت الهى» که موضوع آیهى 103 در سورهى انعام و آیهى 26 در سورهى یونس و آیات 22 و 23 در سورهى قیامت است اشاره مىکنیم. پیشتر یادآورى مىشود که در این آیات سخن از رؤیت الهى، گاه به نفى و گاه به اثبات شده است. در سورهى انعام، تصریح دارد که لا تدرکه الابصار و در سورهى قیامت، مىخوانیم: وجوهٌ یومئذٍ ناضرة الى ربّها ناظرة؛ یعنى «در چنین روزى (قیامت) چهرههایى هستند که خرّم و تازهاند و به سوى پروردگارشان نگران». گزارش کوتاهى از تفاسیر اجتهادى در اینباره که مخالف هم نیز هستند. بدین قرار است:
مفسّران بسیارى از شیعه و معتزله، آیهى سورهى انعام را صریح در عدم رؤیت الهى مىدانند و آیهى سورهى قیامت را توجیه و تأویل مىکنند. تأویل آنان به این شرح است که «ناظره» یعنى منتظر و متوقع پاداش، و «نظر» هرگز به معناى رؤیت نیست؛ چنان که گویند «به ماه نظر کردم ولى آن را ندیدم.» ابوالفتوح در معناى دو آیهى سورهى قیامت مىنویسد: «روىها باشد تازه، به خدا نگران... . اگر مراد رؤیت بودى به منزلهى آن بودى که رأیته فرایته.» همو استدلال عقلى نیز مىکند و مىگوید که رؤیت بر اجسام و الوان روا است و بر خداوند روا نیست.
دلیل مفسّران اشعرى که رؤیت خدا را جایز و ممکن مىدانند، از زبان فخر رازى چنین است: آیهى لاتدرکه الابصار، سلب عموم یا نفى عموم دارد، نه عموم سلب یا عموم نفى؛ یعنى در آیه تصریح نشده است که هیچ دیدهاى متعلّق به هیچ کس، در هیچ حال در دنیا و آخرت به نحوى از انحا (از جمله با خلق حسّ ششم از سوى خداوند در انسان)خداوند را نمىبیند. و خلاصه آن که گفته نشده است که او بذاته رؤیتناپذیر است، تا آن که عموم نفى یا عموم سلب حاصل گردد.(93)
فخر رازى سپس به بیان دلایل و اقامهى براهین خود ادامه مىدهد و بر قابل رؤیت بودن خدا پاى مىفشارد و معتقد است که این باور را از آیات قرآن، استنباط و اجتهاد کرده است.(94)
در مقابل مفسّران بزرگ شیعى(95) و معتزلى(96) هستند که عدم رؤیت الهى را به قرآن نسبت مىدهند و اصطیاد این رأى را به بازوى اجتهاد و عقل خویش مىدانند؛ از جمله علاّمه طباطبایى مىنویسد:
مراد از نظر کردن به خدا، نظر حسّى نیست که مربوط به چشم جسمانى و مادّى است؛ زیرا برهانهاى قطعى بر ناممکن بودنِ آن دلالت دارند.(97)
سخن در درستى یا نادرستى یکى از این دو رأى نیست؛ بلکه منظور نشان دادن نمونهاى از اجتهادات مفسران در فهم آیات قرآن است که کم من له مِنْ نظیر.
* عضو هیئت علمى دانشگاه پیام نور قزوین.
1 . محمدرضا مظفر، اصول فقه، چاپ نجف، جزء ثانى، ص216.
2 . محسن عبدالحمید، تطوّر تفسیر القرآن، ص98.
3 . قیامت، آیهى 23.
4 . المیزان، ج20، ص112، ذیل آیهى 23، سورهى قیامت.
5 . انبیاء، آیهى 22.
6 . ر.ک: المیزان، ذیل آیهى 22، سورهى انبیاء.
7 . ر.ک: سورهى بقره، آیات 38-30.
8 . دربارهى نقش عقل در استنباط احکام، در همهى کتابهاى جامع اصولى به تفصیل سخن گفتهاند؛ زیرا عقل یکى از منابع چهارگانهى فقه به شمار است و از قضا، پر بحثترین آنها. مرحوم مظفر در جلد دوم اصول خود و شهید سیدمحمد باقر صدر در الحلقات، منقّحتر بحث کردهاند. اما همین موضوع از منظر تفسیر نیز مورد مطالعه، تحقیق و تألیف بوده است؛ از جمله ر.ک: آیتالله خویى، البیان فى تفسیر القرآن، ص 13؛ شادى نفیسى، عقلگرایى در تفاسیر قرن چهاردهم؛ بابایى، عزیزى و روحانىراد، روششناسى تفسیر قرآن، ص 311 به بعد.
9 . محمدعبدالعظیم زرقانى، مناهل العرفان فى تفسیر القرآن، چاپ دارالکتاب العربى (بیروت) ج2، ص56-55.
10 . سیدمحمّد على ایازى، المفسّرون حیاتهم و منهجهم، چاپ ارشاد، ص40.
11 . محمّدعلى معرفت، التفسیر و المفسّرون، مِن منشورات الجامعة الرضویه، الجزء الثانى، ص349. نویسنده به همین دلیل که تفسیر اجتهادى بیشترین اعتماد را به نقل دارد؛ آن را بسیار خطرناک مىداند و معتقد است که در این شیوه، مفسّر باید غیر از دانش بسیار، تقواى الهى نیز داشته باشد و به خداوند توکل کند.
12 . ر.ک: مبانى و روشهاى تفسیر قرآن، ص214.
13 . نویسندهى کتاب المفسّرون حیاتهم و منهجهم، در مقدمه کتاب، به تفصیل دربارهى تفاوت روش تفسیرى و گرایش تفسیرى سخن گفته است. ر.ک: همان، ص 33-31.
14 . تفسیر امام فخر رازى نیز کمابیش اینگونه است.
15 . تاکنون 3 جلد آن (تا پایان آیهى 39 بقره) منتشر شده است.
16 . البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص126، نوع اول.
17 . محمد هادى معرفت، التمهید، ج1، ص261.
18 . در اینباره بنگرید به: سیوطى، الاتقان، ج1، ص95.
19 . تفسیر العیّاشى، ج1، ص10.
20 . سورهى توبه، آیهى 60: «همانا صدقات (زکات) براى فقرا و تهیدستان و کارگزارانِ آن است.»
21 . قصص، آیهى 77.
22 . ر.ک: معانى الاخبار، ج1، ص 325؛ نورالثقلین، ج4، ص139.
23 . بقره، آیهى 207.
24 . نورالثقلین، ج1، ص205.
25 . همان، آیهى 14.
26 . المیزان، ج11، ص288.
27 . همان، ج11، ص94.
28 . ر.ک: نفیسى، عقلگرایى در تفاسیر قرن چهاردهم، ص206ـ205.
29 . سجده آیهى 11: «قل یتوفّاکم ملک الموت الذى وکّل بکم.»
30 . این اندیشه که خداوند، فقط در امور مرموز و اسرارآمیز دست دارد، به «تئورى خداى رخنهپوش» مشهور است.
31 . ر.ک: المیزان، ج11، ص289 ـ 286 و ج12، ص313.
32 . طنطاوى، الجواهر، ج23، ص175.
33 . ر.ک: عبده و رشیدرضا، المنار، ج1، ص20 و 212 و ج8، ص448.
34 . دربارهى مدرسهى تفسیرى عبده و نویسندهى دیگر المنار، یعنى رشیدرضا، بنگرید به: عبدالغفّار عبدالرحیم، الامام محمّد عبده و منهجه فىالتفسیر، المرکز العربى للثقافه و العلوم، قاهره، 1400 ق؛ محمّدابراهیم شریف، اتجاهات التجدید فى تفسیر القرآن فى مصر، دارالتراث، قاهره، 1402 ق؛ شادى نفیسى، عقلگرایى در تفاسیر قرن چهاردهم، مرکز انتشار دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1379.
35 . ر.ک: اسباب النزول، ص176ـ167؛ مناهل العرفان، ج1، ص6.
36 . آیه دربارهى بخشیدن انگشترى به فقیرى از سوى حضرت على(ع) در حال نماز است و به آیهى «ولایت» مشهور است. ر.ک: مجمعالبیان، ج3، ص361؛ الکشاف، ج1 ص649.
37 . از جمله آیاتى که بنا بر برخى روایات، مصداق خود را پس از عصر نزول مىیابد، آیهى 54 سورهى مائده است: «فسوف یأتى اللّهُ بقوم یحبُّهم و یحبُّونه...؛ «خداوند، بزودى مردمى را مىآورد که آنان را دوست دارد و آنان نیز خدا را دوست مىدارند.» به گواهى پارهاى از روایات تفسیرى، مراد از آن قوم، ایرانیاناند. (ر.ک: مجمعالبیان، ج4-3، ص321)
38 . ماعون، آیهى 7.
39 . ر.ک: جامعالبیان، ج12، ص710.
40 . ر.ک: مجمعالبیان، ج 10-9، ص547.
41 . بقره، آیهى 105.
42 . مجمعالبیان، ج 2-1، ص179؛ بحارالانوار، ج22، ص14.
43 . آل عمران، آیهى 57.
44 . مسند الامام على(ع)، ج2، ص41.
45 . تکاثر، آیهى 57.
46 . البرهان فى علوم القرآن، ج4، ص504.
47 . بقره، آیهى 259.
48 . تفسیر العیّاشى، ج1، ص141.
49 . نور، آیهى 19.
50 . ر.ک: بحارالانوار، ج74، ص195.
51 . ر.ک: ج 65، ص147.
52 . بنگرید به تفاسیرى مانند الدرالمنثور از اهل سنت و نورالثقلین از منابع شیعى.
53 . ر.ک: المیزان، ج12، ص146. نویسندهى «عقلگرایى در تفاسیر قرن چهاردهم» معتقد است، این اشارهى علامه به مباحث جدید و کشفیات علمى، نمونهى منحصر به فرد در تفسیر المیزان است. (ر.ک: همان، ص212)
54 . مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج26، ص 190-189.
55 . همان، ج11، ص 41-40.
56 . تکویر، آیهى 6.
57 . ر.ک: طبرى، جامعالبیان، ج12، ص 460.
58 . طنطاوى، الجواهر، ذیل آیه.
59 . سورهى لقمان، آیهى 10.
60 . سورهى رعد، آیهى 2.
61 . ر.ک: شادى نفیسى، عقلگرایى در تفاسیر قرن چهاردهم.
62 . در اینباره بنگرید به مقالهى «تفسیر پوزیتیویستى» به قلم بهاءالدین خرمشاهى در کتاب سیر بىسلوک.
63 . علّت این که در این نوشتار توسعهى مفهومى پیش از تحلیلگرى آمده است- بر خلاف ترتیب واقعى آنها- شیوع و رواج بیشتر آن در کتابهاى تفسیرى است.
64 . عنکبوت، آیهى 25. دلیل اینکه «کفر» در این آیه نمىتواند به یکى از معانى مشهور خود باشد، این است که ماجرا مربوط به قیامت است و آنجا، جاى کفرورزى نیست. البته برخى از لغتشناسان، معناى برائت را نیز براى کفر ذکر کردهاند؛ اما با استناد به همین آیات و تفسیر تحلیلى مولا. از جمله بنگرید به: طریحى: مجمعالبحرین، ذیل واژهى «کفر».
65 . ر.ک: نورالثقلین، ج4 ص155؛ صدوق، التوحید، ص260.
66 . حضرت، آیهى 4 سورهى ممتحنه را دلیل مىآورند که در آنجا نیز همین معنا براى کفر آمده است. ر.ک: منابع پیشین.
67 . سورهى محمّد، آیهى 24 و سورهى نساء، آیهى 82.
68 . ر.ک: بحارالانوار، ج5، ص231؛ علل الشرایع، ص609؛ فروع کافى، ج4، ص 549؛ معانىالاخبار، ص340.
69 . کافى، ج1، ص374.
70 . فیض کاشانى در مقدّمه هشتم تفسیر صافى و علامه طباطبایى در ص8 مقدمه تفسیر المیزان.
71 . مولوى، مثنوى معنوى، نسخهى قونیه، ابیات 4247-4243.
72 . ر.ک: سیدمرتضى، رسائل الشریف المرتضى.
73 . اشیاء از طریق ضد و غیرشان شناخته مىشوند.
74 . ر.ک: مجمعالبیان، ج10، ص566؛ کافى، ج1، ص141.
75 . نهجالبلاغه، خطبهى 186.
76 . عنکبوت، آیهى 5.
77 . نورالثقلین، ج4، ص153؛ صدوق، التوحید، ص267.
78 . سورهى یونس، آیهى 62.
79 . بحارالانوار، ج66، ص319.
80 . صدوق، التوحید، ص89؛ مجمعالبیان، ج10، ص565.
81 . نورالثقلین، ج1، ص706. از این روایت، مىتوان دریافت که ائمّه(ع) پیروان خود را به تحلیل و مفهومشناسى آیات، دعوت و ترغیب نیز مىکردند.
82 . سورهى یس آیهى 38.
83 . المیزان، ج17، ص90.
84 . سوره یس، آیهى 39.
85 . المیزان، ج17، ص90.
86 . همان، ج17، ص4-363.
87 . سورهى فصلت، آیهى 11.
88 . ابوالفتوح رازى، روضالجنان و روحالجنان، ذیل آیه.
89 . المیزان، ج20، ص228.
90 . عبداللّه جوادى آملى، تسنیم (تفسیر قرآنکریم)، ج3، ص290.
91 . طبرسى، جوامعالجامع، ج1، ص38.
92 . تسنیم، ج3، ص296.
93 . آقاى خرشاهى، بخشى از تفسیر کبیر فخر رازى را که مربوط به رؤیت الهى است (التفسیر الکبیر، ج،13 ص132-126) ترجمه کرده و در کتاب قرآن پژوهى ص 214-202 آوردهاند.
94 . همان.
95 . از جمله طوسى و طبرى در تبیان و مجمعالبیان، ذیل آیه.
96 . از جمله زمخشرى در کشاف، ذیل آیه.
97 . المیزان، ج2، ص112، ذیل آیهى 22 سورهى قیامت.